چیزی شبیه شعر

سروده های آدم

سنگ سكوت

 

 

سنگ سكوت

 

امروز ،  طنين دگري داشت كلامت

ته رنگ وداع بود ، به همراه سلامت

من عرض ادب كردم و ابراز ارادت

انگار شنيدم ، كه  گفتي : بسلامت !

لب بستي و پر اخم نشستي و نخورديم

يك جرعه از آن خنده مستانه جامت

شهزاده سياره گل هاي شقايق

اهلي شده آهوي دل ، افتاده به دامت

كاري نكند سنگ سكوتي كه پراندي

ما كفتر جلديم ، نپريم از سر بامت

تلخي نكن اي دوست ! بخوان قصه ما ، تا

شيرين شود از قند غزل تلخي كامت

بردي غزل عشق به پايان و ندادي

يك بوسه كه اينجا بشود حسن ختامت

 

(ادم)

+ نوشته شده در  سه شنبه 31 شهريور 1394ساعت 11:36  توسط آدم ADM 

جور ديگر ديدن

 

 

 

جور ديگر ديدن

 

خاموش كن

گاهي فانوس را خاموش كن

زير مهتاب قدم بزن

 

فانوس

پيش پايت را روشن مي كند ، اما

چشمانت

از تماشاي رد رازهاي كنار راه

باز مي ماند

 

گاهي

فانوست را خاموش كن

زير نگاه مهتاب

جور ديگر خواهي ديد!

 

(ادم)

+ نوشته شده در  دوشنبه 30 شهريور 1394ساعت 19:35  توسط آدم ADM 

شهر سنگي

شهر سنگي

 

روزگارم غرق در دلتنگي است

ساز من محكوم بي آهنگي است

عاشقم ، آشفته و شيدا ، ولي

هر كه ما را ديده ، گفته بنگي است

واقعيت را  نمي بيند  كسي

وقتي عينك هاي آنان رنگي است

شهر آهن ، شهر سيمان ، شهر دود

قلب هاي مردمانش سنگي است

نه مروت ، نه مدارا هست شان

هر كه را ديدم خروس جنگي است

از سپيدي روي شان ، چون روميان

روي دل هاشان سياه زنگي است

عشق آنان با هوس آميخته

دوستي شان خالي از يكرنگي است

گاري دنياي آنان پر شتاب

چرخ دل هاشان دچار لنگي است

خواب و آب و نان آنان روبراه

مشكل اصلي شان فرهنگي است

 

(ادم)

+ نوشته شده در  دوشنبه 30 شهريور 1394ساعت 11:28  توسط آدم ADM 

عشق ابتر

 

 

عشق ابتر

 

به گمانم ، باز هم شر كرده اي

دل شكستي ، ديده اي تر كرده اي

خسته از فرهاد ديروزي شدي

قصد يك خسرو ديگر كرده اي

تا شوم خام بهانه هاي تو

قصه هاي خوبي ازبر كرده اي

هفته اي ، ماهي ، نصيبم مي شدي

سهم ما را باز كمتر كرده اي

گفته بودند و نمي كردم قبول

كه تو اين بازي مكرر كرده اي

سرنوشت ما نبود اين تلخ ها

تو به كام ما مقدر كرده اي

"عهد با ما و وفا با ديگران"

در دورويي باز محشر كرده اي

كاشتي يك شاخه گل در قلب ما

پس چرا نشكفته پرپر كرده اي

اي رفيق نيمه راه  عاشقان

عاشقي را نيز ابتر كرده اي

شهر پر شد از دو رنگي هاي تو

گله اي را با خودت گر كرده اي

(ادم)

+ نوشته شده در  يکشنبه 29 شهريور 1394ساعت 11:26  توسط آدم ADM 

زندگي كن

 

 

زندگي كن

 

در خیابان های حلب قدم نمی زنی

خانه ات در صنعا نیست

اما

 مرگ در تعقیب توست

 

سوار قایق های مدیترانه نیستی

در گرده های منتهی به کابل نمی رانی

اما ،

 هنوز

مرگ در تعقیب توست

 

نه داسی در دست دارد

نه داری بر دوش

در حضورش

زندگی را فراموش نکن

 

کمی فکر کن

بسیار عشق بورز

بگذار استکان ها پر و خالی شود

در آرامش

سیگاری روشن کن

زندگی کن !

 

(ادم)

+ نوشته شده در  شنبه 28 شهريور 1394ساعت 11:17  توسط آدم ADM 

عشق پيري

 

 

عشق پیری

 

عجب حالی ست ، حال عاشق  پیری شبیه من

تو هم انگار با این قصه درگیری ، شبیه من

نگو نه ! باورش سخت است، هنگامی که می بینم

نشستی گوشه ای ، غمگین و دلگیری شبیه من

مرور سال های رفته شد کار شب و روزت

عزادار خود در قاب  تصویری شبیه من

نه تاب دل بریدن داری و نه طاقت گفتن

دخیل دامن اقبال و تقدیری شبیه من

نصیحت های پیرعقل را دل بر نمی تابد

تو هم همدست  دل ، در کار  تدبیری ، شبیه من

به جوی زندگانی عمر  رفته ، بر نمی گردد

اگر از رنگ  مو خواهان  تغییری ، شبیه من

دلت رویای ایام جوانی در سرش دارد

گمانم روز و شب دنبال اکسیری، شبیه من

پر از شوق پریدن ، دور خیزی می کنی هر دم

ولی بر پای تو ، پیری ست زنجیری شبیه من

 

(ادم)

+ نوشته شده در  شنبه 28 شهريور 1394ساعت 11:10  توسط آدم ADM 

موسيقي سكوت

 

 

موسيقي سكوت

 

عاشق كه باشي، روزگارت فرق دارد

فصل زمستان و بهارت فرق دارد

پيراهن پاييز در چشم تو سبز است

با هر كسي نقش و نگارت فرق دارد

روزست يا شب ، بستگي دارد به يارت

وقتي كه او باشد كنارت فرق دارد

هم عاشق خورشيد و هم مجنون ابري

لحظه به لحظه انتظارت فرق دارد

حرف دلت را قطره قطره ، ديده مي گويد

با مردم ديگر، شعارت فرق دارد

گاهي  ميان دشت سبز ، گاهي چون كويري

مانند احوالت ، ديارت فرق دارد

پاييز ، صبح سرد ، تنها  زير باران

هم عشق ، هم  وقت قرارت فرق دارد

سر مستي موسيقي آرام سكوتي

با ديگران حتي نوارت فرق دارد

 

(ادم)

+ نوشته شده در  چهارشنبه 25 شهريور 1394ساعت 17:22  توسط آدم ADM 

ناز تو خريدن

 

 

ناز خريدن

 

دلم عاشق شد و سوداي تپيدن دارد

همچو يوسف هوس جامه دريدن دارد

قصه دلبري او و ز كف دادن دل

گرچه تلخ است ، ولي باز شنيدن دارد

درد دوري پي يك وصل پر از شادي و شور

مثل سيگار پس از چاي ، كشيدن دارد

بعد يك هفته كه يك عمر به چشم من و توست

اشك در ديده پر شوق تو ، ديدن دارد

دست را خلوت ديدار تو گر دست دهد

لاي موهاي شما ميل خزيدن دارد

هر كه لب هاي تو را ديد و به حسرت افتاد

از تعجب سر انگشت گزيدن دارد

دشت از بوي گل چادر تو پر شده است

در پي بوي تو اين دشت دويدن دارد

ناز كن ناز ، كه من مشتري ناز توام

نازنيني تو و ناز تو خريدن دارد

 

(ادم)

+ نوشته شده در  سه شنبه 24 شهريور 1394ساعت 13:19  توسط آدم ADM 

شاعر !

 

شاعر !

 

پا بر زمين واقعيت

سر در آسمان خيال

دست بر آتش تجربه

دل بر آينه شهود

حقيقت را به تماشا ايستاده ام

 

نه فلسفه مي بافم

نه افسانه مي گويم

نه اسطوره مي سازم

نه نصيحت مي فروشم

 

دل را عصا كش عقل كرده ام

مي روم به قاف عشق

 

شاعرم!

 

(ادم)

+ نوشته شده در  سه شنبه 24 شهريور 1394ساعت 12:05  توسط آدم ADM 

آدم تنها

آدم تنها

 

بانو اجازه ! مي توانم عاشقت باشم

آيا گمان داري كه بنده لايقت باشم

يك شاعر پيرم كه قلب كودكان دارم

از دار دنيا قطره اي طبع روان دارم

دارم حسابي مثل جيبم ، خالي خالي

در طالعم افتاده خطي از بد اقبالي

تقويم عمرم يكسره فصل زمستان است

خورشيد بختم پشت ابر تيره پنهان است

در سرنوشتم سهم شادي كم رقم خورده

از بعد بسم الله ، تنها غم رقم خورده

گر چه هميشه خنده بر لب كرده ام سنجاق

پشت نقابش درد هست و غصه هست و داغ

يك زندگي غم خوردم و دم بر نياوردم

جز شعر ، فريادي ز جانم بر نياوردم

جز جرعه هاي زهر ، از ساغر نخوردم من

از دوستان ، جز ضربه خنجر نخوردم من

مجنونم اما ، نيست ليلايي در آغوشم

من بي زليخا جامه هاي پاره ي پوشم

شايد كه سهم شادي بنده شما هستي

شايد شما شيريني دنياي ما هستي

بانو اجازه ! مي شود ليلاي من باشي

من آدم تنهايي ام ، حواي من باشي 

( ادم ) 

+ نوشته شده در  دوشنبه 23 شهريور 1394ساعت 14:59  توسط آدم ADM 

ليلاي آدم

 

ليلاي آدم

 

مي خواستم ، فقط شما حواي من شوي

سرخي سيب  دست بي پرواي من شوي

زيباترين  ترانه  پاييز من  شدي

باران پر طراوت  دنياي من شوي

من قطره بودم و چكيدم در هواي تو

آغوش باز كن ، كه  درياي من شوي

گل مي كند دوباره اين باغ خزان زده

گر باغبان قلب  پر سوداي من شوي

حال دل مرا نمي فهمد كسي ، مگر

روزي كه مثل حالت حالاي من شوي

در من دميده شد دوباره روح عاشقي

ني بودم و تو آمدي آواي من شوي

پنهان نمي كنم كه من مجنون تان شدم

آيا قبول مي كني ، ليلاي من شوي ؟

 

(ادم)

+ نوشته شده در  يکشنبه 22 شهريور 1394ساعت 17:54  توسط آدم ADM 

سه رباعي

 

قطره شبنم

 

از آتش عشقي كه به سر دارم من

صد داغ چو لاله بر جگر دارم من

يك قطره نصيبم نشد از شبنم تان

بايد كه دل از اميد بردارم من

 

مست انگور

 

آيينه شدم  ، در طلب نور شما

شد ناظر دل ، در پي منظور شما

ما را چه نيازي به سبوي دگران

مستيم به يك حبه انگور شما

 

فرهاد شدن

 

انگار نشد قسمت ما شاد شدن

يك ثانيه از درد و غم آزاد شدن

هرچند كه تلخ مي رود روز و شبم

در طالع ما نوشته فرهاد شدن

 

(ادم)

+ نوشته شده در  يکشنبه 22 شهريور 1394ساعت 12:54  توسط آدم ADM 

نمي ترسي؟

 

نمي ترسي؟

 

وقتي مي خندي

نمي ترسي ؟

وقتي چشمانت آواز مي خواند

 

عشق

با يك نگاه آغاز مي شود

با يك لبخند

 

نمي ترسي

دنيا را عاشقت كني !

 

(ادم)

+ نوشته شده در  شنبه 21 شهريور 1394ساعت 11:10  توسط آدم ADM 

آيا من عاشقت شده ام ؟

 

آيا من عاشقت شده ام ؟

 

تو مي آيي

و من مي ترسم

 

تو لبخند مي زني

و من مي ترسم

 

تو نگاه مي كني

و من مي ترسم

 

تو مي روي

و من مي ترسم

 

آيا من عاشقت شده ام ؟

 

(ادم)

+ نوشته شده در  يکشنبه 22 شهريور 1394ساعت 12:55  توسط آدم ADM 

قرار پاييزي

 

قرار پاييزي

 

بهار بودي

آن روز كه سر تا پا سبز آمده بود

تابستان شدي

روزي كه شال سرخ رو سريت بود

 

امروز پيراهن زردت را بپوش

با شال قرمز

و چتر سبز

بيا

اين بار پاييز باش

با مهر

با لبخند!

 

(ادم)

+ نوشته شده در  شنبه 21 شهريور 1394ساعت 11:06  توسط آدم ADM 

رها كن دلت را

 

 

رها كن دلت را

 

رها كن ، رها كن ، رها كن دلت را

رها در دل ماجرا كن ،  دلت را

بيا و نترس از شب و موج و توفان

به دريا بزن ، ناخدا كن دلت را

بيا با من اي دوست ، تا ناكجاها

ز زنجير عزلت ، جدا كن دلت را

نگيرد دلت ، از دو رويي دنيا

پر از نور مهر و وفا كن دلت را

نديدي جهان پر شد از عشق و مستي

مسلمان اين آيه ها كن دلت را

دلت را گمانم كه گم كرده باشي

دوباره صدا كن ، صداكن دلت را

غريبم ، غريبم شبيه شما من

بيا با دلم  ، آشنا كن دلت را

 

(آدم)

+ نوشته شده در  چهارشنبه 18 شهريور 1394ساعت 19:17  توسط آدم ADM 

بلاي عشق

 

بلاي عشق

 

بازيچهٴ دست هوس دل شده بودم

روزي كه به چشمان تو مايل شده بودم

هر چند نگاه هاي تو هم مساله ساز است

بيش از تو خودم باعث مشكل شده بودم

دل كودك شيطان پر از شور و شري بود

انگار از اين مساله غافل شده بودم

گفتي كه " دلت برده شد " و من به گمانم

در جملهٴ مجهول تو فاعل شده بودم

عاشق شدن و وهم و خيالات قرينند

من نيز گرفتار دو باطل شده بودم

خاموشي من لكنت عاشق شدنم بود

حرف دگران است كه عاقل شده بودم

سر از تن عقل و خرد خويش ، بريدم

با وسوسهٴ وصل تو قاتل شده بودم

با يك دو غزل گفتن و تشويق شنيدن

در ذهن خودم ثاني بيدل شده بودم

دادند به همچون من خامي لقب پير

من نيز در اين معركه داخل شده بودم

پيري نه برازنده مانند مني بود

سر سلسله ، بي طي مراحل شده بودم

يك مشت صدف صيد من از غوطه وري شد

چون موج ، تهي دست به ساحل شده بودم

شايد كه بلا بودم و خود بي خبر از آن

بر آينهٴ قلب تو نازل شده بودم

 

(ادم)

+ نوشته شده در  چهارشنبه 18 شهريور 1394ساعت 13:08  توسط آدم ADM 

معتاد عشق

 

معتاد عشق

 

من نمي گويم كه حزب باد باش

گاه گاه  از قيد و بند آزاد باش

عقل مي خواهد به بندت افكند

دست از او بردار و با دل شاد باش

نيست خاموشي نشان عاقلان

لحظه هايي هم كمي فرياد باش

دردها را زير لبخندت بپوش

در كنار دوستان دلشاد باش

گرچه جرم است اعتياد عاشقي

سر فداي دل كن و معتاد باش

گنج در ويرانه ها پنهان شود

بگذر از گنجينه و آباد باش

 

(ادم)

+ نوشته شده در  چهارشنبه 18 شهريور 1394ساعت 13:06  توسط آدم ADM 

اميد نااميدي

 

 

اميد نااميدي

 

بر اين كوير ، نم نم باران نمي زند

حتي نسيم ، سر به بيابان نمي زند

قاصدكي به ديدن مجنون نمي رود

شانه به زلف يار پريشان نمي زند

چشم كمك ز دوستان داري و هيچكس

دستي به زير بازوي ياران نمي زند

قلبي شكسته مانده در ويرانه تنم

يك دزد هم به خانه ويران نمي زند

آماج داس حضرت مرگيم و اي عجب!

او نيز ضربه اي به قصد جان نمي زند

در غار بي كسي خود تنها نشسته ام

اينجا كسي سري به ما پيران نمي زند

تشنه لبيم و بر لب چشمه نشسته ام

پايي كسي به كوزه رندان نمي زند

يك دفتر غزل برايش گفته ايم و او

گاهي تفالي به اين ديوان نمي زند

پايم اسير پيري و دستم اسير بخت

لطفت چرا سري به اين زندان نمي زند

گفتي :نشان عاشقي ؟ گفتم : نگاه كن !

عاقل كه سر به كوه و بيابان نمي زند

دارم اميد نااميدي از در شما

اين ريشه را ولي چرا شيطان نمي زند

از شيطنت پر است چشم چون فرشته اش

من مانده ام  ، چرا ره ايمان نمي زند

(ادم) 

+ نوشته شده در  سه شنبه 17 شهريور 1394ساعت 11:26  توسط آدم ADM 

شاخ نبات

 

شاخ نبات

 

اي نوش لب تو چشمه آب حيات

هر حرف تو يك پاكت پر از شكلات

انگار حكايت لبانت مي گفت

هر جا كه نوشت خواجه از شاخ نبات

 

(ادم)

+ نوشته شده در  سه شنبه 17 شهريور 1394ساعت 11:24  توسط آدم ADM